برون از خویشتن

ساخت وبلاگ

می‌کند آشفته‌ام، همهمه‌ی خویشتن
کاش برون می‌شدم از همه‌ی خویشتن

می‌کشد از هر طرف، چون پر کاهی مرا
وسوسه‌ی این و آن، دمدمه‌ی خویشتن

پنجه درافکنده‌ام، در دل خونین خویش
گرگ‌وش افتاده‌ام در رمه‌ی خویشتن

باده‌ی نابم گهی، زهر هلاهل گهی
خود به فغانم از این، ملقمه‌ی خویشتن

طفلم و بنهاده سر، بر سر دامان عشق
تا کندم بیخود از زمزمه‌ی خویشتن

مست و خرابم امین! بی‌خبر از بود و هست
از که ستانم؟ بگو! مظلمه‌ی خویشتن

نگاهی نو...
ما را در سایت نگاهی نو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9saghafins1 بازدید : 188 تاريخ : يکشنبه 20 مرداد 1398 ساعت: 18:36